من اون ناخدای غریب یه شهر
که با دست های تو راهی شده
که قول داده هرجا پهلو گرفت
همونجا مقصد اون بشه
با اینکه مسیر، تمومی نداشت
می رفت اما راه معلومی نداشت
تا اینکه تورو دیدم از راه دور
که چشمات چراغ این راه تاریک شده
فقط کافیه عطرتو حس کنم
به تو فکر کنم ، به تو فکر کنم
تو هرگز نفهمیدی حس منو
که عشقم به تو شهره ی شهر شده
که تو این سردرگمی
یهو بارونِ که رو صورتم سرازیر شده
حالا من موندم با خودم
که بارون داره غرقم میکنه
که حس میکنم فکر کردن به تو
منو با خودت روبرو میکنه
که انگار دست های تو
مسیرو تموم میکنه
یا شاید تموم جهان
تو یک لحظه سقوط میکنه